شماره ٦٩٤: جان بي جانان تن بي جان بود

جان بي جانان تن بي جان بود
خوش بود جاني که با جانان بود
دردمندان را دوا درد دل است
اين چنين دردي مرا درمان بود
عشق را خود با سر و سامان چه کار
کار عاشق بي سر وسامان بود
هر که او پا بسته زلف بتي است
همچو ما پيوسته سرگردان بود
هر کسي کز عشق او کشته شود
او نميرد زنده جاويدان بود
عشق او گنجي است و دل ويرانه اي
جاي گنجش در دل ويران بود
سيد و بنده اگر خواهي بيا
نعمت الله جو که اين و آن بود